قو

عشق یک خون آشام

یک نفس خون آشام ....

وارد یک راهروی دیگر شدیم در انتهای راهرو فقط یک در بود  به رنگ طلایی ادوارد گفت:این جا اتاق تو است جسی که فقط خودت و سایمون می تواند آن را باز کند حالا هم برای آن یک رمز انتخاب کن تا باز بشود.اگر ادوارد فکر می کرد من یک احمقم خب.. خیلی اشتباه می کرد.با صدای بلند گفتم:ای در به تو دستور می دهم که فقط با صدای منو شاه خون یا ملکه ی خون باز بشوی و با این کلمه سامانتابرکا بلماساهه.در با صدای جیغ مانندی باز شد.ادوارد خندیدو گفت:تو با هوشی مثل الکسا و لی نمی دونی این باهوشی ممکن باعث مر گت بشود.گفتم:الکسا دوستت بود؟گفت:بود ولی الان مرده.پرسیدم:کی کشتش؟گفت:تام.همین کلمه کافی بود که به اتاق بروم و در را هم ببندم و همین کار را هم کردم وقتی وارد اتاق شدم دهنم باز ماند دیوار های آن جا سفید بود و تختش به شکل قو بود بر روی دیوارش شکل قو را با الماس درست کرده بودند  کنار تختم استخری بزرگ بود و میزی بزرگ و آینه ی بزرگ باز هم به شکل قو کمدی بزرگ هم آن طرف اتاق بود خودم را بر روی تخت پرت کردم خب آن جا به شدت زیبا بود صدای در آمد چنان محکم که انگار می خواهند بدترین خبر زندگیت را به تو بدهند از روی تخت بلند شدم و به طرف در رفتم تا آن را باز کنم و در زدن همین طور ادامه داشت.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: داستان زندگیه یک خون آشام,
نوشته شده درجمعه 22 دی 1391ساعت 22:33توسطaytena|


آخرين مطالب

Design By : Rihanna